۱۳۸۷ دی ۱۷, سه‌شنبه

گشايش 2

به نام خدا

گشایش داستان 2

آقا شما یک داستان می نویسی یا یک مطلب پ، برای خودت می نویسی و به هیچ احدی ربطی نداره . این اولین جمله ای بود که ((م)) درباره نوشتن به من گفتو من آویزه ی گوشم کردم.

راستی یه چیز دیگه:(( من بیسوادم ؛ لطفا اگر غلط املایی دیدید مرا عفو کنید))

خوب با داستانک امروز شروع می کنم.

مردی دستباچه و عرق کرده و با کیف و دستمالی در هر دست به سمت ایستگاه متروکه رفت. ایستاد و دستمال را روی پیشانی اش کشید و با نفسی عمیق روی صندلی نشست. فردی دیگر که عین کسی که انگار از آسمان به زمین آمده پست سر مرد ایستاد و دستش را روی شانه های مرد گذاشت. مرد گرمای زیادی را در شانه اش احساس کرد و جا خورد. به عقب پرید. فرد با لحنی روشن و با برق چشمانش که در آن تاریکی یک خانه را روشن میکرد به مرد گفت: چند سال هست اینجا نیامدی ؟ مرد در جواب گفت دیروز به اینجا آمدم و بلیط خریدم. فرد جا خورد و روی زمین افتاد . مرد دستش را گرفت و او را آرامتر روی زمین خواباند .. بعد از آن جا رفت.

شما با خواندن این داستان سوالاتی دز ذهنتان پدید می آید از قبیل اینکه:

آن مرد برای چه دستپاچه بود؟

آن فرد کی بود؟

مرد برای چه به ایستگاه متروکه رفت؟

چگونه آن فرد ظاهر شد؟

چرا آنفرد ظاهر شد؟

چرا بیهوش شد؟

دو سه سوال اول را با کمی جستجو و انکار کردن بعضی می توانید پیدا کنید.

در این داستان با شروع داستان اطلاعات را یواش یواش به خواننده بدهید تا خواننده بتواند آن را تجزیه و تحلیل و از خواندن آن لذت ببرد. در این قسمت کمتر از کلمه ((می)) استفاده شد و به جذابیت داستان افزوده کرد، همیشه بدانید دنبال چی و چگونه هستید و مخاطب را همراه خود بکشانید. و یواش یواش ضرباهنگ داستان در یک زیاد و کم کنید و بدانید با چند نکته دیگر و نوشتن داستان و خواندن کتاب های بیشتر به پیشرفت خود بیافزایید و از مطالب بهتر و در جای مناسب استفاده کنید

امروز هم اطلاعاتی به شما دادم باز هم منتظر نظرات هستم. فعلا خداحافظ

18/10/87

هیچ نظری موجود نیست: